آل حمدان
آلِ حَمْدان، سلسلهای شیعیمذهب از قبیلۀ بنی تَغْلِب که از حدود 292ق / 905م تا 394ق / 1004م بر بخشهایی از شام و شمال عراق (جزیره) فرمان راندند.
بخش یکم ـ بحث تاریخ
نیای این سلسله، حمدان بن حَمْدون بن حارث نام داشت که با قبیلۀ خویش در پیرامون موصل ساکن شده بود. او در 254ق / 868 م با تغلبیان دیگر به پیکار با خوارج برخاست، ولی در 273ق / 885 م، با هارونِ شاری، فرمانده خوارج، متّحد شد و بر قلعۀ ماردین یا قلعۀ صواره نزدیک عینِ زعفران چیره گردید. معتضد عباسی (خلافت: 279-289ق / 892-902م) خود برای تصرف قلعه به سوی حمدان رفت (ابن عربی، 150)، ولی او قلعه را رها کرد و آن را به پسر خود حسین وا گذاشت و وی قلعه را به معتضد سپرد. اندکی بعد خلیفه حمدان را گرفت و به زندان افکند. برخی گفتهاند: او امان گرفت و به بغداد آمد و گرفتار شد. وی در زندان بماند تا پسرش حسین در 283ق / 896 م لشکر هارونِ خارجی را شکست داد و از خلیفه خلعت گرفت و بدینسان بند از پای حمدان برداشته شد. (طبری، 21413، 2142). در 292ق / 904م عبدالله بن حمدان از سوی خلیفه مکتفی (خلافت: 289-295ق / 902-908م) فرمانروای موصل گشت. در 307ق / 919م ابراهیم بن حمدان به حکومت رَبیعه گمارده شد. در 309ق / 921م داوود، برادر دیگرش، به جای او نشست. برادر چهارم، ابوالعلاء سعید نیز در 312ق / 924م به حکومت نهاوند رفت. همچنین برخی دیگر از افراد این خاندان در دستگاه خلافت مناصبی یافتند.
حسین بن حمدان پس از پیروزی بر هارونِ خارجی در 283ق / 896 م با بکر بن عبدالعزیز بن ابیدُلَف پیکار کرد و تا 286ق / 899 م 2 بار با قرمطیان جنگید و در نبرد با آخرین فرمانروایان طولونی نیز شرکت کرد. او در 296ق / 908م کوشید تا عبدالله بن معتز را بر مسند خلافت بنشاند، اما توفیق نیافت و از برابر خلیفه مقتدر (خلافت: 295-320ق / 908-932م) گریخت. برادرش عبدالله به امر خلیفه در پی او رفت، اما بینتیجه به بغداد بازگشت تا آنکه خلیفه به وساطت برادر دیگر او ابراهیم، یا وساطت ابن فُراتِ وزیر، او را بخشید و به حکومت قم و کاشان فرستاد. او در 303ق / 915م باز به مخالفت برخاست و اینبار خلیفه وی را زندانی کرد تا در 306ق / 918م بمرد. برخی گفتهاند به امر خلیفه کشته شد.
ابوالهیجا عبدالله بن حمدان که در 292ق / 904م حکومت یافت، از همان آغاز ورود با اکراد یزیدی به جنگ پرداخت و آنان را بپراکند. پس از آن در 308ق / 921م پسر خود حسن را به نیابت حکومت آن دیار منصوب کرد و خود در بغداد نشست. در 311ق / 923م مأموریت یافت تا زائران خانۀ خدا را در سفر مکه از گزند قرمطیان محافظت کند. در بازگشت، ابوطاهر سلیمان قرمطی بر او هجوم برد و اسیرش کرد، اما وی سال بعد آزاد شد و به بغداد رفت. در 315ق / 927م قرمطیان به عَیْنُ التَّمْر نزدیک انبار رسیدند و بغداد را تهدید کردند. ابوالهیجا اینبار بر آنها تاخت و قرمطیان را عقب نشاند. وی در 317ق / 929م به یاری مونس المظفر و نازوک خادم، خلیفه مقتدر را از خلافت خلع کرد و محمد بن معتضد را با لقب «القاهر» به خلافت نشاند (اصفهانی، 133). خلیفۀ جدید، ابوالهیجا را حکومت حُلْوان و دینور و همدان و کرمانشاهان داد. ولی اندکی بعد سپاهیان بغداد شوریدند و مقتدر دوباره بر مسند خلافت نشست و ابوالهیجا در گیرودار شورش به قتل رسید. از ابوالهیجا 2 پسر باقی ماند که در موصل و حلب دولتهایی تشکیل دادند. از اینجاست که آل حمدان به 2 شاخۀ حمدانیان موصل و حمدانیان حلب تقسیم میشود.
حمدانیان موصل
1. ناصرالدوله حسن بن ابیالهیجا (د 358ق / 968م) پایهگذار سلسلۀ حمدانیان موصل است. او نخست در 308ق / 920م به نیابت از پدر به امارت موصل گمارده شد، اما مقتدر در 318ق / 930م پس از مرگ ابوالهیجا، حسن را از امارت موصل عزل کرد و ولایت آنجا را به عموهای وی، پسران حمدان سپرد و او را به امارت بخش غربی دیارِ ربیعه و نَصیبین، سَنْجار، خابور، مَیافارقین و اَرْزَن گماشت. در 319ق / 931م دوباره اختلاف میان مونس مظفر، یکی از امیران بلندپایۀ بغداد، و خلیفه بالا گرفت و در 320ق / 932م که مونس، خشمگین از خلیفه به سوی موصل میرفت، حسن و عموهایش راه را بر مونس بستند، اما شکست خوردند و پراکنده شدند. پس از آن حسن به خدمت مونس درآمد تا آنکه مقتدر کشته شد. در 322ق / 934م حسن، موصل و دیارِ ربیعه را تصرّف کرد و سپس عمویش ابوالعلای سعید را که قصد تصرف آنجا را داشت، به قتل رساند. این کار بر خلیفه راضی (خلافت: 322-329ق / 934-940م) گران آمد و سپاهیانی فرستاد تا وی را گرفتار کنند. در نخستین برخورد، حسن دچار شکست شد و گریخت، ولی در نبرد دیگر آنان را شکست داد و بر موصل و اطراف آن استیلا یافت. در 324ق / 936م راضی حکومت موصل، دیار ربیعه، دیار مُضَر و دیار بکر را به او داد. از این به بعد کار او بالا گرفت تا آنجا که در 325ق / 937م سراسر جزیره را در دست داشت. در 330ق / 941م ابن رایِق، امیرالأمرای بغداد، را به حیله بکشت (ابوعلی مسکویه، 2 / 27) و خود با لقب ناصرالدوله از سوی خلیفه متقی (خلافت: 329-333ق / 941-944م) به امیرالامراییِ بغداد منصوب شد و برادرش ابوالحسن علی نیز لقب سیفالدوله یافت. ناصرالدوله در مسند امارت بغداد کار را بر خلیفه تنگ گرفت و اموالش را مصادره کرد و از حقوق او و اهل حرم بکاست و بر مالیاتها بیفزود. همچنین میان وی با آل بویه و بریدیان جنگ برخاست. در 331ق / 942م توزون بر بغداد چیره شد و ناصرالدوله پس از 13 ماه امارت ناچار با سران حمدانی به موصل گریخت و خلیفه نزد وی به موصل رفت. پس میان توزون و حمدانیان جنگ درگرفت. این جنگها به شکست سیفالدّوله انجامید. سیفالدوله به موصل آمد و با برادرش ناصرالدوله، همراه خلیفه، به نصیبین رفتند و توزون وارد موصل شد. سرانجام میان آنان صلح افتاد و مقرر شد متصرفات ناصرالدوله تا 3 سال در دست خود او باشد و سالانه 000’600’1 درهم برای توزون بفرستد. اندکی بعد خلیفه از حمدانیان نیز دلتنگ شد و به رَقّه رفت و در آنجا اقامت گزید و سرانجام با توزون صلح کرد و به بغداد بازگشت، ولی در 333ق / 944م توزون او را کور کرد و مستکفی (خلافت: 333-334ق / 945-946م) را به خلافت نشاند و خود نیز در سال بعد (334ق / 945م) درگذشت. در همان سال آل بویه وارد بغداد شدند و کوشیدند نفوذ خلیفه و امیران اطراف، از آن میان حمدانیان را محدود کنند، اما ابن شیرزاد که پس از توزون امیرالامرای بغداد بود، دل با ناصرالدوله داشت و از یاری وی دریغ نمیکرد، و چون معزالدولۀ دیلمی (302-356ق / 915-967م) همراه با خلیفه مطیع (خلافت: 334-363ق / 946-974م) برای جنگ با حمدانیان از بغداد بیرون رفت، ناصرالدوله به اشارۀ ابن شیرزاد این شهر را تصرف کرد (334ق / 945م). از آن سوی معزالدوله تَکریت را که جزو قلمرو ناصرالدوله بود غارت کرد و به سوی بغداد آمد و پس از 4 ماه توانست آنجا را تصرف کند. ناصرالدوله در 335ق / 946م پنهان از ترکان (بازماندگان توزون)، پیمانی با معزالدوله بست. از این روی ترکان بر او شوریدند و ناصرالدوله ناگزیر با ابن شیرزاد به موصل رفت، ولی کشمکش او با معزالدوله پایان نیافت و این دو بارها رودرروی یکدیگر ایستادند. چنان که در 345ق / 956م وقتی معزالدوله برای سرکوبی شورش اهواز از بغداد بیرون رفت، ناصرالدوله به این شهر درآمد. در 346ق / 957م معزالدوله به قصد گوشمالی ناصرالدوله آهنگ موصل کرد و او ناچار پذیرفت که سالانه 000’000’1 درهم بپردازد، ولی چون از پرداخت آن سر باز زد، معزالدوله در 347ق / 958م به موصل و نصیبین حمله کرد و بر آن شهرها چیره شد. ناصرالدوله به مَیّافارقین گریخت و از آنجا وارد حلب شد که سیفالدوله در آنجا به استقلال فرمان میراند. سیفالدوله به میانجیگری برخاست و متعهد شد که آن مال را به بغداد فرستد. حمدالله مستوفی میگوید: «به خراجی معین صلح کردند که ماه به ماه سیفالدوله به معزالدوله رسانَد و او به ملک ابن حمدان تعلق نسازد». معزالدوله در 353ق / 964م در پی اختلاف نظر با ناصرالدوله بر سر شرایط پیماننامۀ پیشین، دوباره به موصل لشکر کشید و آنجا را تصرف کرد و حکومت ولایات ناصرالدوله را طبق پیمان پیشین به پسرش ابوتغلب غضنفر بن ناصرالدوله سپرد. اندکی بعد او پدر را در بند کشید و در موصل زندانی ساخت تا اینکه وی (ناصرالدوله) در 358ق / 969م در زندان درگذشت.
2. ابوتغلب غضنفر (د 369ق / 979م). پس از ناصرالدوله میان فرزندانش اختلاف افتاد و آنان 2 دسته شدند. دستهای از ابوتغلب پشتیبانی میکردند و دستهای به ابوالمظفر حمدان گرایش داشتند. در این کشاکش، ابوتغلب بر برادرش حمدان پیروز شد. حمدان در 358ق / 969م به بختیار دیلمی در بغداد پناه برد. بختیار او را بزرگ داشت و ابواحمد موسوی پدر شریفِ رضی را که مورد احترام هر دو بود برانگیخت تا میان برادران صلح برقرار سازد. حمدان در 359ق / 970م به رَحْبه که جزو قلمرو ابوتغلب بود، بازگشت؛ اما صلح دوام نیافت و کار به جنگ کشید و ابوتغلب برادر خود ابوالبرکات را به سوی حمدان گسیل داشت. ابوالبرکات در این برخورد کشته شد. ابوتغلب در نبردی دیگر در 360ق / 971م حمدان و دیگر برادران را درهم شکست، و حمدان با برادرش ابراهیم به بغداد رفت و به بختیارِ دیلمی پناهنده شد. پس از شکست حمدان، ابوتغلب استقرار یافت و حَرّان را تصرف کرد، اما نتوانست در برابر رومیان که تا دیار بکر و نصیبین (361ق / 971م) پیش رانده بودند، پایداری کند، و از اینرو در همانجا متوقف شد. در 362ق / 972م رومیان که از پیروزیهای پیشین خود گستاخ شده بودند، عازم فتح «آمِد» شدند. «هزار مرد» غلام ابوالهَیجاءِ بن حمدان که در آمِد بود، از ابوتغلب یاری خواست. وی برادرش هبةالله بن ناصرالدوله را گسیل داشت. رومیان شکست یافتند و فرمانده آنها اسیر شد و تا 363ق / 974م که مرد، در زندان ابوتغلب بود. ابوتغلب نیز مانند پدر خود اندیشۀ فرمانروایی بر بغداد را از سر به در نمیکرد. در 363ق / 974م هنگامی که بختیار دیلمی برای مساعدت به حمدان به سوی موصل لشکر کشید، ابوتغلب به بغداد تاخت و بختیار ناگزیر از صلح گردید. ابوتغلب در 367ق / 977م با بختیار همراه شد و با عضدالدوله (د 373ق / 983م) جنگید، اما شکست خورد و عضدالدوله موصل، دیار ربیعه، میافارقین، آمِد و دیار مضر را از او گرفت و ابوتغلب به اَخلاط گریخت و از آنجا آهنگ دمشق کرد، ولی به شهر راه نیافت. وی از خلیفۀ فاطمی عزیز (خلافت: 365-386ق / 976-996م) برای گشادن دمشق یاری خواست. خلیفه پیغام داد که باید به قاهره آید تا او را به مال و مرد مدد رساند، اما ابوتغلب از این کار خودداری کرد و به طَبَریّه رفت. در این وقت دَغْفَل طایی که حکومت رَمّله داشت از خطر او بیمناک شد و با او جنگید و نیرویش را شکست و خود وی را بگرفت و بکشت (369ق / 979م).
این زمان را باید زمانِ انقراض حمدانیان موصل به شمار آورد، اگرچه ابوطاهر ابراهیم و ابوعبدالله حسین، برادران ابوتغلب، به یاری آل بویه در 379ق / 989م، یک چند بر موصل دست یافتند، ولی بیش از یک سال دوام نیاوردند و در آن مدت نیز مطیع آل بویه بودند (ابن اثیر، 9،66، 71، 72). در 380ق / 990م ابوطاهر و ابوعبدالله بر ابوعلی بن مروان کُرد که بر میافارقین چیره شده بود، هجوم بردند. ابوعلی پیروز شد و ابوعبدالله را اسیر کرد، ولی با شفاعت خلیفۀ فاطمی روانۀ مصر ساخت. خلیفه او را به فرمانروایی حلب گماشت که تا پایان عمر در آنجا بود. در همان سال ابوذَوّاد امیرِ عقیلیان، ابوطاهر را نیز شکست داد و نصیبین و بَلَد را تصرف کرد و سال بعد بر موصل نیز دست یافت، اما آل بویه آنان را واپس راندند. در 386ق / 996م باز مُقَلّد عقیلی موصل را تصرف کرد و از سوی آل بویه به حکومت پرداخت و حمدانیان به کلی برافتادند.
حمدانیان حلب
1. سیفالدوله، ابوالحسن علی (د 356ق / 967م). در 330ق / 941م پس از آنکه خلیفه او را لقب سیفالدوله داد، در بغداد بماند. او به برادرش ناصرالدوله در برابر بریدیان و ترکان مدد میرسانید و نیز میکوشید قلمرو مستقل برای خود پدید آورد. سرانجام میان وی و ابوالحسین بریدی جنگ افتاد و کار به شکست سیفالدوله انجامید. او بار دیگر به یاری ناصرالدوله به جنگ پرداخت و لشکر ابوالحسین را شکست داد و واسط را از دست بریدیان بیرون آورد و کوشید که بصره را نیز تصرف کند، اما در 331ق / 942م که ترکان در بغداد بر ناصرالدوله شوریدند، سیفالدوله نیز در واسط آماج تاخت و تاز آنان گشت (ابن عبری، 165). پس به بغداد درآمد و از آنجا در پی ناصرالدوله که بغداد را به قصد موصل ترک کرده بود، روانه شد. در جریان آن اختلافها که میان ناصرالدوله و خلیفه و توزون بود، سیفالدوله به برادر مدد میکرد و میکوشید که بغداد را تصرف کند، اما موفق نشد و توزون بر او پیشدستی کرد. از اینرو، در 333ق / 944م به شام رفت و حاکم حلب، یانِسِ مونسی را که از طرف محمد بن طُغج، معروف به اِخْشید (د 334ق / 945م)، امارت حلب داشت، گریزاند و آنجا را تصرف کرد و به سوی حِمْص رفت و با سپاه اخشید و غلامش کافور پیکار کرد و پیروز شد و بر حمص دست یافت. آنگاه به دمشق رفت و آنجا را به محاصره گرفت، اما نتوانست شهر را بگشاید و بازگشت. گفتهاند که در آغاز میان سیفالدوله و اخشید صلح برقرار شد (ابن تغری بردی، 3 / 255، 291) و سیفالدوله بر حلب و حمص و انطاکیه دست یافت، اما مدتی بعد جنگ درگرفت و سیفالدوله شکست خورد و اخشید حلب را تصرف کرد. اخشید در اوایل 334ق / 945م درگذشت و سیفالدوله بر حلب استیلا یافت. ابن خلکان به نقل از تاریخ حلب میگوید: «پیش از سیفالدوله، حسین بن سعید برادر ابوفراس شاعر، حلب را در دست داشت» (3 / 405)؛ اما صحت این قول بعید است، زیرا در هیچکدام از منابع مهم تاریخی بدان اشاره نشده است و عبارت پیشین ابن خلکان نیز آن را نفی میکند. با این همه، چون سیفالدوله ــ همانطور که اشارت شد ــ احتمالاً 2 بار به حلب درآمد، پس محتمل است که بار نخست، حسین بن سعید را در آنجا گمارده باشد. در 334ق / 945م پس از درگذشت اخشید، اَنوجور بن اخشید همراه کافور به مصر رفت و سیفالدّوله دمشق را تصرف کرد (ابن تغری بردی، 3 / 291) و خواست بر مصر نیز حمله بَرَد. پس از سوی رمله روان شد، ولی کافور به مقابله شتافت و در «لَجّون» نزدیک طَبَریّه و رَمْله سیفالدوله را شکست داد و بار دیگر در نزدیکی دمشق بر او پیروز شد و مصریان حلب را نیز گرفتند؛ اما صلح با همان شرایط برقرار شد، جز آنکه خراج از میان رفت.
سیفالدوله پس از استقرار در حلب، نیروی نظامی خود را یکسره بر ضد روم شرقی بهکارگرفت و تا 20 سال بعد که مرگش فرا رسید، همچنان در این کار بود (ابن تغری بردی، 3 / 383؛ حتّی 1 / 590، 591). مشهور است که 40 بار به غزو روم رفت. بارها وارد قلمرو رومیان شد و تا مَرْعَش پیش تاخت. در یکی از این جنگها، قُسْطَنْطین پسر فردس فرمانده ارتش روم کشته شد. یکبار هم که سیفالدوله خواست در مرز روم قلعهای بزرگ بنا کند و آن را پایگاه حملات آیندۀ خود سازد، امپراتور روم سپاهی مرکب از رومیان و روسیان و بلغاریان گرد آورد و به فرماندهی فردس به مقابله فرستاد، ولی کاری از پیش نبرد (ابن اثیر، 8 / 508). گفتهاند که سیفالدوله نوه و داماد او را هم به اسارت گرفت (ثعالبی، 1 / 22-23). در آن روزگار این جنگها که با روم شرقی میرفت، از نظر مسلمانان جهاد با کافران (غزا) تلقی میشد و اینان گاه برای شرکت در این جنگها بر یکدیگر پیشی میجستند و چهبسا که از نقاط دوردست عازم غزا میشدند. چنان که در 353ق / 964م که رومیان بر مَصّیصه هجوم بردند و بسیاری را کشتند و دیهها را بسوختند، گروهی از خراسانیان به عزم جهاد از راه ارمنستان و میافارقین نزد سیفالدوله رفتند و او با آنان به سوی رومیان حرکت کرد، ولی به آنان نرسید و بازگشت (ابن اثیر، 8 / 552). سال بعد نیز رومیان دوباره حمله کردند و مصیصه و طَرَسوس (یا طَرْسوس) را گشودند و بسیاری را کشتند و مسجد جامع را به اصطبل بدل کردند و منبر را بسوختند (همو، 8 / 560). بعدها مسلمانان آنان را کیفری بسزا دادند.
2. سعدالدوله ابوالمعالی شریف. سیفالدوله در صفر 356ق / ژانویۀ 967م پس از 23 سال حکمرانی در حلب درگذشت. پیکرش را به میافارقین حمل کردند و در همانجا به خاک سپردند. پس از او پسرش سعدالدوله بر مسند حکمرانی نشست. در روزگار او حمدانیان حلب به نشیب قدرت فرو افتادند. ابوفِراس حمدانی شاعر معروف، در 357ق / 968م کوشید بر حمص چیره شود، ولی جان بر سر این کار نهاد (ابن خلکان، 61). در 358ق / 969م قرغویه، غلام سیفالدوله بر سعدالدوله شورید و حلب را گرفت. سعدالدوله به حَران و از آنجا به میافارقین نزد مادرش رفت و آنگاه قصد حَماة کرد و سپس به حمص رفت. در همین سال ابوالبرکات بن ناصرالدوله به سوی میافارقین هجوم برد، اما همسر سیفالدوله دروازهها را بست و از ورود او جلوگیری کرد. سپس 000’200 درهم نزد او فرستاد و دیههایی را که نزدیک نصیبین از آنِ سیفالدوله بود، به وی وا گذاشت. در همین سال رومیان پس از استیلا بر انطاکیه به حلب که در محاصرۀ سعدالدوله بود، هجوم بردند. سعدالدوله به ناچار محاصره را رها کرد و رومیان شهر را به جز قلعۀ آن از قرغویه گرفتند و بر این پایه صلح کردند که وی مالی به نزد امپراتور بفرستد و هرگاه رومیان دست به حمله زدند، او نیازمندیهای آنان را فراهم کند (ابن اثیر، 8 / 604). قرغویه در همین سال با سعدالدوله که در حمص بود صلح کرد و در حلب به نام او خطبه خواند، و هر دو در متصرفات خویش خطبه به نام المعزالدین الله فاطمی (خلافت: 341-386ق / 952-996م) خواندند. سعدالدوله در 365ق / 975م بَکْجور مولای قرغویه را که پیش از آن امارت حمص داده بود، خلع کرد، ولی بکجور با کمک خلیفۀ فاطمی دمشق را تصرف کرد و در 379ق / 989م حمص را نیز از دست سعدالدوله بیرون آورد و کوشید تا بر حلب استیلا یابد. سعدالدوله او را از این کار بازداشت و متعهد شد که همۀ سرزمینهای میان حمص و رَقّه را به تیول او دهد، اما بکجور نپذیرفت و کار به جنگ کشید و سعدالدوله پیروز شد. او پس از این پیروزی به قصد فرزندان بکجور به رقه رفت و اموال آنان را مصادره کرد. خلیفۀ فاطمی پای در میان نهاد و از او خواست تا آنان را به مصر فرستد. سعدالدوله با فرستادۀ خلیفه خشونت کرد و آمادۀ جنگ با مصر شد، ولی در همان سال (381ق / 991م) درگذشت.
3. سعیدالدوله ابوالفضایل. سعدالدوله قبل از مرگ، پسرش سعیدالدوله را به جانشینی برگزید و او را به خادم خود لؤلؤ سپرد. پس از مرگ سعدالدوله، لؤلؤ وی را بر تخت فرمانروایی نشاند. در روزگار وی میان حمدانیان و مصریان جنگی سخت روی داد. مَنْجوتَگین سردار فاطمیان نتوانست حلب را تصرف کند و به قاهره بازگشت تا آنکه خلیفۀ فاطمی العزیز باللٰه (خلافت: 365-386ق / 976-996م) خود به قصد جنگ حرکت کرد، ولی در 386ق / 996م درگذشت. لؤلؤ که طمع در حکومت بسته بود، سعیدالدوله را بکشت و به نام 2 فرزند او ابوالحسن علی و ابوالمعالی شریف به حکومت نشست و پس از مدتی آن دو را به قاهره فرستاد. لؤلؤ در 394ق / 1003م حکومت بر قلمروِ حمدانیان را به پسر خود ابونصر سپرد و بدینسان دولت حمدانیان حلب منقرض شد. پس از مرگ لؤلؤ، ابونصر از خلیفۀ فاطمیان اطاعت کرد و خطبه به نام او خواند و لقب مرتضیالدوله یافت و سراسر شام به قلمرو فاطمیان پیوست و نفوذ حمدانیان یکسره برافتاد. برخی از مورخان، دولت لؤلؤ و ابونصر را سلسلۀ فرعیِ دولتِ حمدانیان میدانند (لین پول، 1 / 203؛ حسن، 3 / 124، 125). در سالهای بعد 3 تن از حمدانیان در دربار خلفای فاطمی به مناصبی دست یافتند. یکی ابوالمُطاع وجیهالدوله ذوالقرنین پسر ابوالمظفر بن ناصرالدوله که امیری شاعر بود و از 415 تا 419ق / 1024 تا 1028م امارت دمشق داشت؛ دوم ناصرالدوله ابومحمد نوۀ ناصرالدولۀ بزرگ که سردار فاطمیان بود و از 433 تا 440ق / 1041- 1048م، و از 450 تا 452ق / 1058-1060م بر دمشق حکم راند. سوم عُدَّةُالدوله پسر ناصرالدولۀ مذکور که حدود یک سال از سوی فاطمیان امارت دمشق داشت.
بخش دوم ـ اوضاع اجتماعی
در سدۀ 4ق / 10م دستگاه خلافت که مقدمات آن از روزگار متوکل آغاز شده بود، رو به انحطاط گذاشت. امپراتوری خلفا دچار تجزیهای سخت شد و در هرجا امیری درفش استقلال برافراشت و دولتهای متفرق در ماوراءالنهر و ایران و عراق و شام و مصر و آفریقا پدید آمدند که هماره برای گسترش قلمرو خود با یکدیگر در جنگ بودند. بدیهی است که بسیاری از این دولتها در راه گسترش خود دست بیداد بگشادند و مردم را به اقلاس کشاندند و نابسامانیها پدید آوردند. حمدانیان در چنین اوضاعی به قدرت رسیدند (متز، 1 / 151). اینان برای نگهداری قدرت و سروری خود پیوسته با حریفان در کشاکش بودند و آنچه در این میان بر باد میرفت، جانها و داراییهای مردم تهیدست و پیش آمدن رویدادهای جانگزا برای همگان بود. از میان حمدانیان، سیفالدوله دارای آوازهای بلند و نامی نیک در تاختن پیاپی بر کرانههای امپراتوری روم شرقی (بیزانس) بود که گرچه به گشودن آن سامان نینجامید، لیکن رومیان را برای مدتی از دستاندازی و تطاول بر بلاد اسلامی دور داشت. به هر حال، مورخان را دربارۀ ارزیابی حمدانیان آرای گوناگون و متضاد است. برخی ایشان را به نهایت فرزانگی و دادگری و بخشندگی ستودهاند (ابن تغری بردی، 4 / 16) و برخی دیکر گزارشهای تکاندهنده از روزگار ایشان دادهاند. گفته شده است که سختگیری ایشان چنان بود که بنی حبیب، پسر عموهای بنی حمدان، با خانواده و احشام خود آواره شدند و به حدود روم کوچیدند و گویا برخی از آنها به دین مسیح درآمدند (حتی، 1 / 552). ابن حوقل حمدانیان را ازجملۀ ثروتمندان فرمانروایان اسلام میداند (صص 191-193)؛ چنان که وقتی عضدالدوله یکی از قلاع اینان را ــ در دیار مُضَر ــ تصرف کرد، قیمت آنچه در آن قلعه یافتند، 20 میلیون درهم بود (ابوعلی مسکویه، 2 / 392-393). در 358ق / 969م که نصیبین دچار سختی و ویرانی شده و جمعیت آن به شدت کاهش یافته بود، بهرهدهی آن از غلّات و مالیات سرانه و مالیات شراب و عوارض چهارپایان و سبزیها هر یک به 000’5 دینار (جمعاً 000’25 دینار)، و مالیات آسیابها و حقوق دولتی معاملات املاک و عوارض مستغلات به 000’17 دینار رسید (متز، 1 / 30، 31، 2 / 468). حمدانیان از این باج و خراجها بهرۀ وافی میبردند. از اینجا میتوان دریافت که حمدانیان بر چه سرزمین پربرکتی استیلا داشتند و چه اندازه بر مردم تنگ میگرفتند که این مقدار مال از یک شهر ویران به چنگ میآوردند.
بخش سوم ـ اوضاع فرهنگی
حمدانیان با وجود پارهای کاستیها، امیرانی دانشدوست و ادبپرور بودند. بهویژه سیفالدوله شاعران و دانشمندان را گرامی میداشت و خود شعر نیکو میسرود. ثعالبی در وصف سیفالدوله مینویسد: «میگویند بر درِ هیچ پادشاه، پس از خلفا این قدر از بزرگان شعر و ستارگان روزگار گرد نیامدند» (1 / 11). گرچه در این سخن مبالغهای هست، اما به هر حال، مجالس ادب این حمدانی را ــ که در ایام آسودگی از جنگ برگزار میشد ــ شاید بتوان انگیزۀ نهضت ادبی زودگذری در شام دانست که با فترتی نه چندان دراز به دورۀ علم و ادب فاطمیان در مصر و شام پیوست. ازجمله عالمان و شاعران بلندپایۀ آن روزگار که در محافل سیفالدوله حضور مییافتند، باید از اینان نام برد: ابونصر فارابی (260- 339ق / 874-950م)، فیلسوف و موسیقیدان نامدار که در فتح دمشق نیز با سیفالدوله بود و در آنجا درگذشت؛ ابوالفرج اصفهانی (284-356ق / 897-967م) که نسخهای از دستنویس کتاب اغانی را به او تقدیم کرد؛ ابننباته خطیب دربار که جهادیههای او در تحریض مسلمانان به جهاد با رومیان معروف است؛ ابوالطَیّب مُتنبّی (303-354ق / 915-965م) و ابوفراس حمدانی (320-357ق / 932- 968م) که ایندو هریک در آن نهضت ادبی سهمی داشتند. این همه از سیفالدوله برخاست که «مردی شهم و کافی بود و همه جدّ محض» و «نگاه باید کرد که... متنبی در مدح وی بر چه پایه سخن گفته است که تا در جهان سخن تازی است، آن مدروس نگردد (بیهقی، 385):
فَلاٰ تَعْجَبٰا اَنَّ السَیُوفَ کَثیِرةٌ وَ لکِنَّ سَیفَالدَّولةِ الیَوْمَ وَاحدٌ
یکی دیگر از افتخارات حمدانیان را باید حضور ابوالعلاء احمد بن عبدالله بن سلیمان مَعَرّی (363-449ق / 973-1057م) «فیلسوف شاعران و شاعر فیلسوفان» (حتّی، 589) در روزگار ایشان شمرد. سیفالدوله دیناری ویژۀ صله دادن به وزن 10 مثقال ضرب کرده بود که نام و تصویرش را بر آن نقش کرده بودند. بجز ابوفراس و سیفالدوله، حمدانیان دیگری نیز به شاعری شهره بودند، مانند ابووائل تغلب بن داوود بن حمدان، ابوالعشایر، حمدان موصلی، ابوزُهَیر مُهَلْهِل و ابوالمطاع وجیهالدوله که در دربار فاطمیان میزیست و یک چند امارت دمشق داشت. ناصرالدوله پایهگذار حمدانیان موصل نیز مرد علم بود و مدتها در خدمت شیخ مفید میزیست و در اعزاز و اکرام او میافزود. قاضی نورالله شوشتری میگوید: شیخ را رسالهای است در مبحث امامت که به نام ناصرالدوله نوشته است (ص 235).
مآخذ
ابن اثیر، عزالدین، الکامل، به کوشش تورنبرگ، 1862م، 7 / 188، 360، 419، 8 / 163، 217، 339، 382-385، 399، 454، 455، 593، 597؛ ابن تغری بردی، یوسف، النجوم الزاهرة، مصر، وزارة الثقافة و الارشاد القومی، 3 / 223، 278، 331، 4 / 19، 131، 136؛ ابن حوقل، ابوالقاسم محمد، صورة الارض، بیروت، دار مکتبة الحیاة، صص 165-170؛ ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، به کوشش احسان عباس، بیروت، دارصادر، 1398ق، 2 / 59؛ ابن عبری، ابوالفرج، تاریخ مختصرالدول، صص 169-173؛ ابوعلی مسکویه، احمد بن محمد، تجارب الامم، به کوشش آمدروز، 1916م، طبع افست، 1 / 189، 192؛ اصفهانی، حمزه، تاریخ سنی ملوک الأرض و الأنبیاء، برلین، 1340ق؛ بیهقی، ابوالفضل، تاریخ بیهقی، به کوشش علیاکبر فیاض و قاسم غنی، تهران، دنیای کتاب، 1361ش؛ ثعالبی، ابومنصور، یتیمة الدهر، مصر، 1352ق، 1 / 15، 17-23، 27، 29، 57، 58، 65، 66؛ حِتّی، فیلیپ، تاریخ عرب، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده، تبریز، حقیقت، 1344ش، 1 / 587-591؛ حسن، ابراهیم حسن، تاریخ الاسلام، مصر، 1964م، 3 / 32، 33، 36، 384؛ سیوطی، جلالالدین، تاریخ الخلفاء، به کوشش محمد محییالدّین عبدالحمید، مصر، 1371ق، صص 394، 395؛ شوشتری، نورالله، مجالس المؤمنین، تهران، اسلامیه، 1375ق؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ، به کوشش دوخویه، لیدن، 1890م؛ لین پول، استانلی، بارتولد و.، تاریخ دولتهای اسلامی و خاندانهای حکومتگر، ترجمۀ صادق سجادی، تهران، نشر تاریخ ایران، 1363ش، 1 / 202؛ متز، آدام، تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری، ترجمۀ علیرضا ذکاوتی، تهران، امیرکبیر، 1362ش؛ مستوفی، حمدالله، تاریخ گزیده، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، امیرکبیر، 1362ش، صص 347، 712.